سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا را شناختم ، از سست شدن عزیمتها ، و گشوده شدن بسته‏ها . [نهج البلاغه]
 
شنبه 92 بهمن 12 , ساعت 7:39 صبح

  • هواپیما با نیم‌ساعت تاخیر نشست. آن نیم‌ساعت همه را ترسانده بود. می‌ترسیدند برای هواپیما یا امام مشکلی پیش آمده‌باشد. آیت‌الله پسندیده برادر امام و آیت‌الله مطهری، رئیس شورای انقلاب برای استقبال از امام داخل هواپیما رفتند و بعد امام پایین آمد. گروهی از دانش‌آموزان سرود «خمینی ای امام» را در سالن فرودگاه اجرا کردند. معلم آن دانش‌آموزها محمدعلی رجایی بود. تلویزیون سراسری قرار بود استقبال را مستقیم پخش کند، اما به چند دقیقه اکتفا کرد و برنامه‌ را قطع کرد. خیلی‌ها آن روز تلویزیون‌هایشان را شکستند. دکتر بهشتی و آیت‌الله طالقانی به خاطر فشار جمعیت و ازدحام با رفتن امام به بهشت زهرا مخالف بودند، اما امام به خاطر قولی که برای حضور در بهشت زهرا به مردم داده ‌بودند؛ حاضر به تغییر مقصد نشدند.
  • یک ماشین بلیزر را از چند روز قبل آماده کرده‌بودند. خود محسن رفیق‌دوست که راننده بلیزر هم شد، آن را ضدگلوله کرده بود. بین صندلی راننده و صندلی عقب یک شیشه‌ی ضدگلوله گذاشته ‌بود. درهای عقب را هم پوشش فولادی گذاشته ‌بود. امام که شنید پشت ماشین ضدگلوله است، آمد نشست جلو و فرمود: همین جلو بهتر است. چند موتور سیکلت هم قرار بود اطراف ماشین امام را حفاظت کنند که به خاطر ازدحام جمعیت نتوانستند در طول مسیر ماشین امام را همراهی کنند، از همه‌ی کسانی که مامور حفاظت از امام بودند فقط محمدرضا طالقانی ماند که نشسته بود روی بلیزر.
  • کمی مانده به بهشت زهرا ماشین بلیزر خاموش شد. امام اصرار داشت که پیاده شود. می‌گفت: ما باید برویم قطعه‌ی 17 مردم منتظرند. بالاخره هلی‌کوپتر آمد و تا قطعه 17 را با آن رفتند. آن‌ها از پرسنل هوانیروز بودند که وقتی برنامه‌ی زنده‌ی شبکه سراسری از ورود امام قطع شده‌بود، خودشان آمده ‌بودند تا ماجرا را از نزدیک ببینند.
  • قطعه‌ی 17 بهشت‌زهرا:
    قبل از سخنرانی امام پسری 12،11 ساله چند آیه قرآن خواند که بعدها اسمش معروف شد: محمد اصفهانی. سرود «برخیزید ای شهیدان راه خدا» اجرا شد. امام سخنرانی‌اش را شروع می‌کند. صدایش بم و رساست. وقتی امام می‌گوید: «من دولت تعیین می‌کنم، من توی دهن این دولت می‌زنم...» اول جمعیت کف می‌زنند و سوت می‌کشند و بعد احمد ناطق‌نوری صدا زد: تکبیر. و تکبیر گفتن وسط سخنرانی، از آن روز سنت شد.
  • سخنرانی تمام شده، هلی‌کوپتری که برای بردن امام آمده، سه‌بار سعی می‌کند بنشیند ولی نمی‌تواند، شلوغ است. عبا و نعلین امام در می‌آید. همراهان امام را به جایگاه برمی‌گردانند و پارچه رویش می‌کشند تا گرد و غبار هلی‌کوپتر اذیتش نکند. پس از مدتی آمبولانس شرکت نفت می‌آید. ناطق‌نوری و احمد آقا همراه امام سوار می‌شوند و آمبولانس به طرف جاده قم می‌رود. آن هلی‌کوپتر هم از بالا دنبالشان می‌کند تا بالاخره در موقعیت و فضایی مناسب بنشیند و امام را به آن منتقل کنند.
  • هلی‌کوپتر روی شهر است. خلبان می‌گوید هرجا بخواهید فرود می‌آیم. حال امام خوب نیست. می‌روند سمت بیمارستان هزار تختخوابی و فرود می‌آیند. آمبولانس آماده نبود و امام را با ماشین یکی از پزشکان بیمارستان تا انتهای بلوار کشاورز بردند؛ پیکان ناطق‌نوری از صبح آن‌جا بود و همگی سوارش شدند.
  • همه فکر می‌کردند امام از بهشت زهرا می‌رود مدرسه‌ی رفاه، اما نرفته بود، همه نگران بودند. امام در بلوار کشاورز تصمیم‌اش را گفت: می‌خواست برود خانه‌ی برادرزاده‌اش، دختر آقای پسندیده؛ منزل برادرزاده امام حوالی جاده شمیران (شریعتی حالا) بود.
  • اواخر شب امام با احمدآقا به مدرسه رفاه برگشتند. مدرسه‌ی رفاه را حدود 10 سال قبل از انقلاب، آقای بهشتی، باهنر و رجایی راه انداختند، شامل یک دبستان و یک مدرسه راهنمایی درخیابان ایران. امام چند روز اول، بعد از ورود این‌جا بودند و به دلیل کوچکی مدرسه رفاه به مدرسه‌ی علوی رفتند. مدرسه‌ی علوی، محل سکونت امام تا قبل از رفتن‌شان به قم و بعد جماران بود.


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ